داستان حسنک رو تو دبستان رو کی یادش نظر بده
درباره همه چیز
هرچه فکرشوکنی
درباره وبلاگ


به وبلاگ خودتون خوش آمدین درصورت داشتن هرگونه نظر برای بهترشدن وبلاگ میتوانید با مدیریت وبلاگ تماس بگیرد با تشکر مدریت وبلاگ ایمیل:alishno16@yahoo.com شماره تماس:7646 631 0935

پيوندها
غریبانه ها
کفتر خونه
کعبه ی عشقی،ای خامنه ای
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درباره همه چیز و آدرس lovefarshidkhan38.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 64
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 64
بازدید ماه : 119
بازدید کل : 38879
تعداد مطالب : 105
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
farshidkhan

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 15:36 :: نويسنده : farshidkhan

سگ واق واق مي كرد

و همه با هم فرياد مي زدند حسنك كجايي


شب شده بود اما حسنك به خانه نيامده بود.حسنك مدت هاي

 

زيادي است كه به خانه نمي آيد.او به شهر رفته و در آنجا شلوار

 

جين و تي شرت هاي تنگ به تن مي كند.او هر روز صبح به جاي

 

غذا دادن به حيوانات جلوي آينه به موهاي خود ژل ميزند.

موهاي حسنك ديگر مثل پشم گوسفند نيست چون او به موهاي

 

خود گلت مي زند. 
ديروز كه حسنك با كبري چت مي كرد .كبري گفت تصميم بزرگي

 

گرفته است.كبري تصميم داشت حسنك را رها كند و ديگر با او

 

چت نكند چون او با پتروس چت مي كرد.پتروس هميشه پاي

 

كامپيوترش نشسته بود و چت مي كر د .پتروس ديد كه

 

سد سوراخ شده اما انگشت او درد مي كرد چون زياد چت كرده

 

بود.او نمي دانست كه سد تا چند لحظه ي ديگر مي شكند.پتروس

 

در حال چت كردن غرق شد. 

براي مراسم دفن او كبري تصميم گرفت با قطار به آن سرزمين

 

برود اما كوه روي ريل ريزش كرده بود .ريزعلي ديد كه كوه ريزش

 

كرده اما حوصله نداشت .ريزعلي سردش بود و دلش نمي

 

خواست لباسش را در آورد .ريزعلي چراغ قوه داشت اما حوصله

 

درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبري و

 

مسافران قطار مردند. 

اما ريزعلي بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل هميشه سوت و كور

 

بود .الان چند سالي است كه كوكب خانم همسر ريزعلي مهمان

 

ناخوانده ندارد او حتي مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ي مهمان

 

ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سير كند.

او در خانه تخم مرغ و پنير دارد اما گوشت ندارد

او كلاس بالايي دارد او فاميل هاي پولدار دارد.

او آخرين بار كه گوشت قرمز خريد چوپان دروغگو به او گوشت

خر

فروخت  .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنياي ما خيلي

 

چوپان دروغگو دارد به همين دليل است كه ديكر در كتاب هاي

 

دبستان آن داستان هاي قشنگ وجود ندارد



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: