من و تو نسل بی پرواز بودیم
اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی که با تیغ سر انگشت
به پیش چشمهای من تو را کشت
تمام آرزو ها را فنا کرد
دو دست دوستیمان را جدا کرد
تو جام شوکران را سر کشیدی
به ناگه از کنارم پر کشیدی
به دانه دانه اشک مادرانه
به آن اندیشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگند
به سوز سینه های مانده در بــنــد
دلم صد پاره شد بر خاک افتاد
به قلبم از غمت صد چاک افتاد
بــگــو آنجا که رفتی شاد هستی ؟
در آن سوی حیات آزاد هستی ؟
هوای نوجوانی خاطرت هست ؟
هنوزم عشق میهن در سرت هست ؟
بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست ؟
تبـر ، تقدیر ، سرو و سبزه ای نیست ؟
کسی دزد شعورت نیست آنجا ؟
تجاوز به غرورت نیست آنجا ؟
نظرات شما عزیزان: